دلدانه
كرسي
يادم مياد زمستون اون قديما
يه جور ديگه بوده نه مثل حالا
برف مي اومد تا زير زانوها مون
يخ ميزدش دستامون و پاهامون
سرما بودش ولي دل ها گرم بودش
كرسي بزرگه تو خونه پهن بودش
شب نشيني بود و يه دونه كرسي
يه حالي از بزرگتر ها بپرسي
کرسي كه پهن بود دلامون جمع بودش
به صد حكايت سرمون گرم بودش
تنقلات تو سيني رو ي كرسي
ميتوني از بابا جونت بپرسي
پدر بزرگ به فكر هيزمش بود
عصا بدست نخود چي تو جيبش بود
سماور مادر بزرگ كنارش
استكان كمر باريك همراهش
زمستوناشون شب چله ای داشت
هندونه و آجیل و قصه ای داشت
جعبه ی جادویی کمتر بودش
زندگی سخت نبود،آسون تر بودش
سیب و انار یه طعم دیگه ای داشت
خدا هواشون و یه جوره دیگه ای داشت
برق که می رفت دنیاسیاه نمی شد
اعصاب های آدم ها خرد نمی شد
با نور فانوس یه دنیا داشتیم
سربه سر بزرگترها ها میذاشتیم
لحاف قرمز روی کرسی پهن بود
دور تا دورش پشتیهای قشنگ بود
موقع خواب حکایت هایی داشتیم
برای خواب برنامه هایی داشتیم
هر كي مي گفت يك خاطره زيبا
كسي نبود به جز خداي يكتا
كرسيه داشت حكايت عجيبي
خوش به حال هر كي كه بر نسيبي
خونه هاشون هميشه با صفا بود
جاي خدا هميشه تو دل ها بود
درباره کتاب شعر دلدانه
دلدانه هاي دلم را گرد هم آوردم تا دل دانه اي شود براي دلم
و براي همه آنهايي كه دلم با آنهاست و دلشان با من است
حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شفتم هوس است
طمع خام بين كه قصه ي فاش از رقيبان نهفتنم خبر است
شب قدري چنين عزيز و شريف با تو تا روزخفتنم هـوس است
وه كـه دردانه اي چنين نازك در شب تارسفتنم هوس است
اي صبا امشبم مدد فرماي كه سحرگه شكفتنم هوس است
از براي شرف به نوك مژه خاك راه تو رفتنم هوس است
همچو حافظ به زعم مدعيان شعر رندانه گفتنم هوس است
آن که این دل بسرشت اینچنین دفتر دل دانه نوشت
دانه های دل من رنگ بلور جسم فانی من از خاک و خشت
من نهان دل خود فاش کنم شبنم عشق کند دل چوبهشت
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.